جدول جو
جدول جو

معنی رقم کاری - جستجوی لغت در جدول جو

رقم کاری
(رَ قَ)
عمل و شغل رقم کار. علامت گذاری حروف، نویسندگی. کتابت، محاسبه، حکاکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رقم کار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خام کاری
تصویر خام کاری
بی تجربگی، برای مثال به عشق اندر، صبوری خام کاری ست / بنای عاشقی بر بی قراری ست (نظامی۲ - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
کم کار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم کار
تصویر رزم کار
رزمآور، جنگاور، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقط کاری
تصویر سقط کاری
به کار بردن سنگ و آجر در ساختمان، آجرکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جام کاری
تصویر جام کاری
آیینه کاری، جام کاری کردن مثلاً آیینه کاری کردن، پیاپی جام شراب گرفتن و نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ کاری
تصویر رنگ کاری
شغل و عمل رنگ کار، رنگ کردن در و دیوار یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم کاری
تصویر زخم کاری
زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
جنگاوری. جنگجویی. (فرهنگ فارسی معین). رزمجویی. رزمخواهی. رجوع به رزمکار و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
مزدوری، (فرهنگ فارسی معین) :
در از لعلش به درج تنگ باری
مه از رویش به شغل نیم کاری،
امیرخسرو (از انجمن آرا)،
، شاگردی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ عِ)
آلتی است نجومی مصنوع بر مقنطرات خط استواء وآنرا علاءالدین طیبغا الدوادار البکلیتی ابتکار کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به طیبغا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شغل و کار رنگ کار. عمل رنگ کار. رجوع به رنگ کار شود، نیرنگ سازی. حیله گری. چاره سازی. رجوع به رنگ کار و رنگ کردن و رنگ ساختن و رنگ در ذیل معنی حیله و نیرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
ضربۀ مؤثر و قاطع. جراحت کشنده و عمیق (کاری در این ترکیب بمعنی کارگر ومؤثر است). جراحت بزرگ و جراحتی که بیکی از آلات عمده بدن برخورد کرده و مهلک باشد. رجوع به ناظم الاطباء، آنندراج و زخم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است، نویسنده. محرر. (آنندراج). نویسنده. کاتب. (فرهنگ فارسی معین) :
شبی بر سر زانوی مشق روز
رقم کار فرد صباحت فروز.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به رقم پرور و رقم طراز شود، محاسب، حکاک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم کاری
تصویر نیم کاری
مزدوری: (دراز لعلش به درج تنگاری مه ازرویش بشغل نیم کاری) (امیر خسرو. فرنظا)، شاگردی
فرهنگ لغت هوشیار
زمختکاری در ساختمان به کار بردن آجر و سنگ و دیگر مصالح مقابل نازک کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا کاری
تصویر ریا کاری
دو رویی ریواسکاری دو سخنی عمل و حالت ریا کار دورویی منافقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمکاری
تصویر رزمکاری
جنگاوری جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمکاری
تصویر رقمکاری
علامتگذاری حروف، نویسندگی کتابت، محاسبه، حکاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
کم تجربگی ناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط کاری
تصویر سقط کاری
آجر، کاری، به کار بردن آجر و سنگ در ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کاری
تصویر هم کاری
هم شغلی، شرکت با دیگری در کاری و شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
Underemployment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
sous-emploi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زمان تخم پاشیدن گندم و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
زخم شدید و کشنده
فرهنگ گویش مازندرانی
ظریف کاری انجام دادن کارهای ظریف مانند زرگری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
subemprego
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
Unterbeschäftigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
niedostateczne zatrudnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
неполная занятость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
неповна зайнятість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
subempleo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کم کاری
تصویر کم کاری
sottoimpiego
دیکشنری فارسی به ایتالیایی